معنی بهم ساییده شده

واژه پیشنهادی

ساییده شده

سوده

خورده

لغت نامه دهخدا

ساییده

ساییده. [دَ / دِ] (ن مف) رجوع به ساییدن شود.
- پاردم ساییده، پاردم سابیده، زرنگ. محنک. گرم و سرد دیده. گربز بی شرم.


بهم

بهم. [ب ِ هََ] (ق مرکب) باهم. (شرفنامه). باهم. همراه. (فرهنگ فارسی معین). باهم و همراه یکدیگر و یکی با دیگری و یکی در میان دیگری. (ناظم الاطباء). باهم. جمعاً. با یکدیگر. فراهم. مجموع. گرد:
همه طرایف اطراف با تو بینم گرد
همه عجایب آفاق با تو هست بهم.
منجیک.
چو بینی مرا باسیاوش بهم
ز شرم دو خسرو بمانی دژم.
فردوسی.
برآویختند آن دو جنگی بهم
همان پهلوان و دگر پیلسم.
فردوسی.
سوی کاخ رفتند هر دو بهم
فرنگیس برجست دل پر ز غم.
فردوسی.
کند به تیر پراکنده چون بنات النعش
بهم شده سپهی را بگونه ٔ پروین.
فرخی.
همی روم سوی معشوق با بهار بهم
مرا بدین سفر اندر چه انده است و چه غم.
فرخی.
آب و آتش بهم بیامیزد
پالوایه ز خاک بگریزد.
عنصری.
همه کس به یک خوی و یک خواست نیست
ده انگشت مردم بهم راست نیست.
اسدی.
از آسوده گردان خنجرگزار
بهم حمله کردند چون سی هزار.
اسدی.
میوه های گرمسیری و سردسیری بهم باشد بسیار و مثل آن جایی دیگر نیست. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 130). گویند یکشب با شاپور بهم در جامه ٔ خواب خفته بود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 62). و این سردی عارضی که سبب ابلهی و غفلت است سه گونه باشد یا سردی ساده باشد یا سردی و خشکی بهم باشد و یا سردی و تری بهم باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). آتشی آمده بود غله های ایشان را با باغ بهم سوخته بود. (قصص الانبیاء).
این جهان است خوب و زشت بهم
و آن جهان دوزخ و بهشت بهم.
سنایی.
هر دو بهم بیامدند. (کلیله و دمنه).
در اندیشید از آن دو یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش.
نظامی (خسرو و شیرین ص 119).
نخواهم نقش بی دولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهم اند.
سعدی.
در جام جهان چو تلخ و شیرین بهم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام.
حافظ.
|| ترجمه ٔ نعم باشد. (برهان) (آنندراج). کلمه ٔ ایجاب یعنی بلی و آری. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب) متحد و منطبق: و مجتمع در نظرات کواکب موافق و بهم نباشند. (التفهیم ص 221). || تنگدل و محزون. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمرکب) خشم و قهر و غضب. (ناظم الاطباء).

بهم. [ب ُ] (ع ص، اِ) سواران و لشکر و کسانی که هیچ چیز نداشته باشند. (آنندراج). || ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز ج ِ ابهم. (آنندراج). ج ِ ابهم. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

ساییده

(مصدر) سوده کوبیده نرم شده، بهم مالیده، سوهان شده، زدوده شده صیقل شده، اره شده، فرسوده، لندوده مالیده، گداخته مذاب، لمس شده، تلاقی کرده.


پاردم ساییده

(صفت) بی حیا بی شرم گربز: آدم پاردم ساییده ایست.

فرهنگ عمید

ساییده

کوبیده و نرم‌شده، سوده،
صیقل‌شده، زدوده،
فرسوده،


پالان ساییده

رند، کهنه‌کار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساییده

سابیده، سوده،
(متضاد) ناسوده، نساییده، کوبیده، نرم، سوهان‌زده، سوهان‌خورده، صیقلی، زدوده

معادل ابجد

بهم ساییده شده

446

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری